همشهری- مرضیه موسوی: تنها نشانهای که از سالها مصرف شیشه، کراک، هروئین و تریاک روی صورتشان مانده، ۲چال بزرگ روی گونههای استخوانیشان است که دندانهای ریختهشان را به رخ میکشد. از آخرینباری که مخدری مصرف کردهاند، سالها میگذرد؛ برق زندگی به چشمهایشان برگشته و کبودی از روی صورت و لبهایشان محو شده اما دندانهای یکی بود و یکی نبودشان گذشته تلخشان را فاش میکند. درست مثل جای زخمی عمیق که خیال محوشدن ندارد.
خدمات دندانپزشکی از آن نیازهای مهم و اساسی است که اغلب زنان و حتی مردان بهبودیافته از اعتیاد از آن محرومند. نیاز سادهای که مثل آچار گیر کرده در چرخدندههای کارخانه چارلی چاپلین، چرخه بهبود این گروه را از حرکت بازمیدارد. معضلی که به قول خودشان گاهی جای خالیاش، راه برگشت به انزوا و مصرف مواد را هموار میکند. اما حالا ۵ سال است ۲ یونیت دندانپزشکی مؤسسه «زنان سرزمین خورشید» بیهیچ سؤال و قضاوتی، به کمک جمعی از دندانپزشکان داوطلب به درمان زنان بهبودیافته از اعتیاد اختصاص پیدا کرده است تا مرهم بخشی از دردهای آنها باشد.
باعث خجالت دخترم بودم
یکشنبه و دوشنبه سالن ورودی مؤسسه خانه خورشید تبدیل به یک کلینیک دندانپزشکی کوچک میشود؛ پشت در اتاق دندانپزشکی چند نفر روی صندلی نشستهاند. زنانی که از شهریار، پیروزی، فرحزاد و گوشه و کنار شهر، خودشان را به حوالی میدان شوش رساندهاند تا آخرین نشانه سالها مصرف موادمخدر را از چهرهشان پاک کنند. شما که غریبه نیستید؛ اگر از قبل ندانسته باشید که این کلینیک نقلی دندانپزشکی مخصوص زنانی است که مصرف مواد را ترک کردهاند، باورتان نمیشود مراجعان ترگلورگلی که روی این صندلیهای انتظار نشستهاند سالها مصرفکننده موادمخدر بودهاند و حالا روی پل بهبودی قدم میزنند. «پریسا» کمتر از ۱۶ سال داشت که مصرف شیشه را به اصرار همسرش آغاز کرد. خیلی زود میداندار دود کردن زندگی به سبک خودش شد و حتی چیزی نمانده بود که گوی سبقت را از همسرش برباید. ۱۵، ۱۶ سال مصرفکننده بودن چیز کمی نیست؛ دست آخر هم اعتراض و گلایههای همیشگی فرزندش او را به فکر انداخت که ترک کند؛ دختری که پریسا اصلا نفهمید کی به دنیا آمد و کی بزرگ شد که از حضور مادرش در مدرسه یا پیش در و همسایه خجالت بکشد. پریسا میگوید: «تازه بعد از ترک کردن مشکلات من یکییکی شروع شد. از همسرم جدا شدم. کار و مهارتی نداشتم. با این که ترک کرده بودم هیچکس حاضر بهکار کردن با من نبود. تمام دندانهایم در دوران مصرف پوسیده و شکسته و ریخته بود. اگر خودم هم نمیگفتم، از دندانها و شکل فکم، همه میفهمیدند که زمانی معتاد بودم.»
پریسا بارها پول دندانپزشکی را جور کرده و حتی به کلینیکهای تخصصی میرود اما بهمحض این که پای سابقه اعتیادش وسط میآید، از آنجا بیرونش میکنند. «جدا از این که هزینههای دندانپزشکی بسیار گران است، ماههای اول بعد از ترک که هنوز آثار مصرف مواد در چهرهام مشخص بود، دندانپزشکیها حاضر به پذیرش من نبودند. درد این نپذیرفتن، کمتر از تحمل دنداندرد نیست. تا اینکه این مرکز را یکی از مددکاران کاهش آسیب به من معرفی کرد.» حالا این کلینیک کوچک در شوش برای او و بسیاری از بهبودیافتگان و مبتلایان به ایدز و هپاتیت دریچهای رو به زندگی شده است. او میگوید: «حتی شکل حرف زدنم عوض شده بود. روی حرف زدن و خندیدن نداشتم چون دندان سالمی برایم نمانده بود. به محض این که یک نفر موقع حرف زدن به دهانم خیره میشد، همه تمرکزم را از دست میدادم و به تتهپته میافتادم، اصلا دوست نداشتم کسی من را ببیند.» حالا با اعتماد به نفس میخندد، با اعتماد به نفس حرف میزند و با اعتماد به نفس با دخترش قدم میزند.
رنج انزوای اجباری
یونیتهای دندانپزشکی خانه خورشید تنها مخصوص زنان بهبودیافته از اعتیاد نیست؛ زنان مبتلا به ایدز و هپاتیت هم که با مشکل پذیرش در دندانپزشکیها روبهرو هستند نیز به اینجا میآیند تا درمان شوند. «صفورا» ایدز دارد؛ سوغات همسرش است از روزهای بودن در زندان. میگوید: «همسرم مصرفکننده بود. در زندان به این بیماری مبتلا شد. خودش هم نمیدانست به ایدز مبتلا شده اما بعد از آزادی حال خوبی نداشت و تازه بعد از آزمایش بود که فهمیدیم مبتلا شده. من هم بلافاصله آزمایش دادم و فهمیدم که درگیر شدهام.» بعد از ۲ بار اقدام به خودکشی، به کمک روانشناس و مددکاران انجمن ایدز کمکم با این بیماری کنار میآید: «نمیخواستم دیگران به دلیل بیاحتیاطی من مبتلا شوند. برای همین به هر دندانپزشکیای که میرفتم قبل از پذیرش شرایطم را میگفتم. اما هیچ مرکزی من را پذیرش نمیکرد. پزشکان هم از ابتلای خودشان میترسیدند و هم میگفتند اگر بیماران دیگر متوجه این ماجرا شوند، دیگر به آنجا نمیآیند. تا اینکه بالاخره انجمن ایدز این مرکز را به من معرفی کرد.»
ابتلا به ایدز شده بود لکه سیاهی روی نقش زندگیاش که هر روز بزرگ و بزرگتر میشد. «جدا از دندانپزشکی، حتی آرایشگاهها هم مبتلایان به ایدز را به راحتی نمیپذیرند. برچسب ایدز همیشه روی پیشانی فرد مبتلا بخصوص اگر زن باشد، میماند و ما همیشه با قضاوت روبهرو هستیم. این قضاوتها و فشارها آنقدر زیاد شده بود که من مجبور شدم بعد از اطلاع همسایهها از موضوع، محل سکونت خودم را عوض کنم و جای دیگری را برای زندگی انتخاب کنم. هزار و یک مشکل دیگر تنها با به زبان آوردن «من مبتلا به ایدز هستم» پیش پای ما سبز میشود. با این حال من همچنان هر جایی که نیاز به دانستن این موضوع باشد، حتما بیماریام را میگویم.»
صفورا از تحمل درد «درک نشدن» توسط اطرافیان و جامعه میگوید. دردی که در همه موقعیتها و زمانها با افراد مبتلا به ایدز هست. «درست بعد از ابتلا، وقتی در شرایط روحی بسیار بدی قرار داشتم، خانواده همسرم ما را طرد کردند. آن زمان بیش از هر وقت دیگری به حمایت اطرافیان نیاز داشتیم. من در ابتلای خودم به این بیماری هیچ نقشی نداشتم. آگاه شدن جامعه از بیماریای مثل ایدز، زندگی را برای ما کمی آسانتر میکند. هنوز خیلی از مردم نمیدانند که با حرف زدن با فرد مبتلا یا لمس او درگیر این بیماری نمیشوند. اینکه همسایهای فقط به دلیل این که دیوار به دیوار فردی مبتلا به ایدز است آرامش خود را از دست بدهد، از عدم شناخت است درحالیکه با آگاهی درباره این بیماری، راهحلهای پیشگیری از آن را هم میتوان یاد گرفت.»
محرومیت غیرمنصفانه
دندانپزشکانی که نیمروز در هفته به خانه خورشید میآیند، از مشکلات و رنجهایی که معتادان، بهبودیافتگان یا بیماران ایدز در مراکز درمانی با آن مواجه میشوند، خبر دارند. دکتر عظیمه حسینی، دندانپزشک و بازنشسته هیاتعلمی دانشگاه شهیدبهشتی یکی از این پزشکان است. او میگوید: «وقتی فردی بعد از مراجعه به چند کلینیک، با مطرح کردن ابتلایش به ایدز یا هپاتیت یا سوءمصرف موادمخدر، پذیرش نمیشود، ممکن است از اعلام این مسئله بگذرد تا بتواند خدمات مورد نیازش را دریافت کند. اینجاست که این بیماریها میتواند خطرساز شود اما در صورت اعلام بیمار، با رعایت نکات و پروتکلهای لازم هم پزشکان و هم دیگر بیماران و مراجعان از ابتلا در امان هستند. بهنظرم این منصفانه نیست که فردی به دلیل ابتلا به بیماری هپاتیت یا ایدز یا مصرف موادمخدر، از دریافت این خدمات محروم باشد و از جامعه طرد شود. آنچه باید درنظر داشته باشیم این است که از میان همه مراجعان، فرد صداقت به خرج داده و ابتلای خود را اعلام کرده است؛ درحالیکه ممکن است هر مراجع دیگری همچنین مشکلی را داشته باشد و آن را پنهان کند.»
آقای میم، دندانپزشک دیگر خانه خورشید است که بهخاطر نگرانی خانواده و همکارانش نمیخواهد نامش فاش شود، او از فقر اطلاعاتی جامعه ولو قشر تحصیلکرده در مواجهه با این چند گروه بیماری سخن میگوید: «همسر و فرزندان من نمیپذیرند که درمان این افراد خطری برای من ندارد، برای همین از آنها پنهان کردم که به اینجا میآیم. شما این تفکر و نگاه را میتوانید به افراد زیادی در جامعه تعمیم دهید تا ببینید یک فرد بهبودیافته و حتی معتاد، بیماران ایدز و.... از چه خدماتی محروم شده و در نهایت چه رنجی را تحمل میکنند. جامعه در نهایت باعث انزوای این افراد میشود و این شروع مشکلات فراوان دیگری است.»
ظهر است، یونیتهای دندانپزشکی کمکم خالی میشوند. زنانی که آمده بودند حالا با لبخندی پهن و دندانهایی که یکی در میان تمیز و سفید است، بیرون میروند. خندههای از سر ذوق و خوشحالی برای عابران پیاده غریب است. نمیدانند که صفورا، پریسا، زهرا و... دیگر از دیدن خودشان در آینه ناراحت نمیشوند، دیگر نمیترسند در جمع بخندند یا نگران آن نیستند که فرزندشان آنها را از دیگران پنهان کنند.
نظر شما